عزیزدلم 10 ماهگیت مبارک
روز 19 تیرماه که مصادف بود با آغاز ماه یازدهم تولدت ما از ظهر رفتیم خونه بابا علی اینا تا تو با عمه و عمو بازی کنی و حوصله ات کمتر سر بره. خاله مهوش برا شام ننه بی قمر و زنعمو مهشید اینا رو دعوت کرده بود، ما هم دعوت بودیم من برای اینکه به خاله ی کمکی بکنم گفتم زودتر برم اونجا ولی فایده ای نداشت چون خاله نذاشت کمکش کنم. ماشااله خانم زبر و زرنگیه و همه کاراشو تند تند انجام میده البته منم ی جورایی درگیر تو بودم. بنده خدا عمو حسین فکر کنم حدود 10-12 بار کل خونه رو با تو قدم زد و فکر کنم کمرش درد گرفت چون بعدش رو زمین غش کرد. اما تو هنوز ول کن نبودی وعمو مهدی تازه نفس باید تو رو راه میبرد. اونم خسته شد ولی وقتی میخواستن تو رو روی زمین بذارن پاهات...